خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

زندگی ...

زندگی با ارزش ترین هدیه ای است که به هر انسانی داده شده است.  

ما انسانها متخصص به لجن کشیدن و حرام کردن آن هستیم. بدون هیچ تاملی. 

خستگی (2)

زیاد تفریح می کنم، بیشتر مواقع با دوستام هستم ولی همش برام حالت مسکن دارند و ارضا نمی شم. خسته شدم. از این اهداف دور و درازی که برای خودم مشخص کردم. نمی دونم آخرش که چی؟ 

چرا باید یکسری از نیازهای روزمره و برای خیلی ها عادی را از زندگیم دور کنم تا به اهدافم برسم. مگه اینها جزیی از زندگی آدم نیستند. 

همش وقت کم میارم. دوران خاصی را می گذرونم. خسته شدم. 

دلم می خواد یه مدت تنهای تنها برم یه جای خیلی خیلی دور، در طبیعت بکر بکر، بدور از این درگیری های ذهنیم کتابهای فلسفی و رمان بخونم. بتونم هر وقت خسته می شم با یکی از جنس مخالف که خیلی خیلی دوستش داشته باشم، بریم جزوی از همون طبیعته بشیم و خلاصه زندگی کنیم. درست مثل یک پرنده که هر جایی خواست می تونه پرواز کنه بره. تازه اون از اون بالا همه چی را با دید باز و وسیعی می بینه و از کثافتها و آلودگی های روابط این پایین بدوره، می تونه همش قشنگیها را ببینه.  

 از شبیه سازی، مدلسازی، حل معادله، تحلیل دینامیکی، کنفرانس و ژورنال خسته شدم. که چی؟ 

مگه این کارایی که تا الان کردم کجا رو گرفته که از این به بعد بخواد بگیره؟ 

مگه به کجا رسیدم که بخوام ادامش بدم؟ 

از این همه استرس، درگیری، ترافیک دم غروب، گرفتاریهای ذهنی و کاری خودم، اطرافیان و دوستام خسته شدم. 

آخرش مگه چی می خواد بشه. بهترین دوران سنی عمرم در حال سپری شدن هستند. نمی خوام براحتی از دستشون بدم. نمی خوام.

  

باید و نباید

بایدها و نبایدها در زندگی بسیارند. 

توجه زیاد بدانها، زندگی را تک بعدی و یکنواخت می کند و کم توجهی، لاابالی و باری به هر جهت.

فراموشی (۱)

فراموشی رنج بودن، به معنای درد نکشیدن نیست، بلکه گاهی به معنای نفهمیدن است و نشانه نادانی و گاه به معنای فهمیدن و نشانه تسلیم.  

هستی

از نظرگاه است ای مغز وجود                                         اختلاف گبر و ترسا و جهود 

هستی بی کران است. بدون آغاز و پایان. 

 این دیدگاه و ادراک آدمی است که به زندگی و هستی حد و مرز می دهد. 

گاه این عرصه آنقدر تنگ می شود که آدمی را در هم می فشرد و گاهی چنان فراخ به بلندای آسمان و ژرفای اقیانوس. 

گاهی دنیا به اندازه شخصیت آدمی کوچک می شود و گاه شخصیت انسان به بزرگی دنیا. 

گاه دنیا میزان سنجش آدمی است و گاهی دیگر  آدمی میزان سنجش هستی. 

 

تاریخ (2)

  تاریخ تحلیل گذشته برای رسیدن به آینده در زمان حال است.

بودن

 بودن واژه ایست به وسعت گیتی.  

براستی حاصل این همه آمدن شدن چیست؟  

تکامل؟ 

نمی دانم.  

تکامل چه؟ 

نمی دانم. 

ندانسته های من در حدی است که گاه به انکار خودم می انجامد و دانسته هایم نیز. 

خود چیست؟ 

خود رونده ای است در جاده زمان. پیوستگی این گذر به حدی است که ناگاه خود را در مکانی می یابی بدون هیچ تصوری از زمان. 

فراموشی، انکار یا تجاهل؟ 

راه حل کدام است؟ 

... 

زندگی فازی

بعضی ها در زندگی خیلی صفر و یکی فکر می کنند. در تصمیم گیریها یا قضاوتشان دو عدد وجود دارد: صفر و یک. 

هر چقدر هم تلاش کنی برای متقاعد کردنشان که همه چیز در زندگی صفر و یا یک نیست، ناتوانی. 

بعضی های دیگر دیدی فازی نسبت به دنیای پیرامون خود دارند. همیشه اعدادی بین صفر و یک در قضاوتهایشان وجود دارد و اصلا بر اساس همین اعداد زندگی می کنند.  

دید فازی نسبت به crisp  خیلی خیلی شیرینتره. در این دیدگاه همه یا فقط سفید یا فقط سیاه نیستند، انسان ها حق اشتباه کردن هم دارند و... 

حالا فکر کن این دیدگاه crisp در روابط احساسی و عاشقانه وارد بشه. قطعا همه چیز را به هم می زنه. اون محبت و احساس خوشایند بین آدم ها تبدیل میشه به یک چیز مضحک و غریب. تعریف این جور آدم ها از عشق و محبت هم خیلی مسخره است. یا اصلا چیزی مثل عشق و محبت بین آدم ها را قبول ندارند و یا انتظار دیگری از عشق و محبت دارند و در اصل به دنبال مساله دیگری هستند. بیشتر مواقع اسم خودشان را هم می گذارند منطقی.  

بر عکس دیدگاه فازی باعث دوام بیشتر روابط انسانی و محبت آمیز بین آدم ها میشه. در این دیدگاه آدم ها این حق را دارند که در شرایط مختلف تصمیم های مختلفی بگیرند و هر دوستی و محبتی و هر گونه رابطه ای در جای خودش و به اندازه خودش ارزشمند می شود.   

توقف

فرض کن بعد از مدتها یک همکلاسی، همسایه و یا آشنای قدیمی را می بینی، بعد از اینکه با هم صحبتی می کنید، پارکی، رستورانی، خانه ای جایی می روید و خلاصه یک مدتی را با هم هستید، از هم جدا می شوید و به احتمال زیاد شماره ای، آدرسی چیزی هم از هم می گیرید. 

بعد از اینکه تنها شدی یک مروری به خاطراتت از گذشته تا به حال با این آدم می اندازی. 

حالا فکر کن به این نتیجه می رسی که مثلا در این چهار، پنج سال که هم را ندیده بودید، طرف اصلا رشد فکری نداشته، یک جورایی در همان دوران قبل متوقف مانده. احساس بدی به آدم دست می ده. یه جور حال تهوع و یا چندش.    

دقت کردی نگفتم یک دوست، چرا که اولا آدم از دوستش حتما اگر شده دورادور هم خبر داره و ثانیا سعی می کنه که با آدم های متوقف دوستی نکنه، حالا رابطه داشته باشه اشکال نداره  ولی دوستی و نزدیکی معیارهای خاص خودشو داره.

ذهن

ذهن باز بمانند آسمان و جنگل، کوه و دریاست. بی انتها، جذاب، پر رمز و راز، با عظمت و عمیق، آرامش بخش و خلاق. 

ذهن بسته مثل یک دخمه تنگ و تاریک، لجنزاری گندیده و راکد می ماند. با هر حرکتی هم موجب آلوده تر شدن فضا و محیط پیرامونش. 

لذت(2)

لذت فرار از روز مرگی های زندگی است. 

لذت تنوعی در تکرار بودن آدمی است. 

لذت استفاده درست، بموقع و بهینه از لحظاتی است که در قالب شب و روز برای انسان تکرار می شوند. 

Life-2

Life can be similar to a short dream or a dire nightmare, It consists of instances. However, they are passed and we approach to finish.

بارون

هوا بارونیه و دلم گرفته. 

نمی دونم چی کنم این دل را. 

گاهی میگیره کاریشم نمیشه کرد. 

تصمیم

بعضی تصمیم ها گرفتنشون یک عمر زمان می بره ولی اثرشون فقط یک لحظه باقی می مونه. 

بعضی تصمیم ها در یک لحظه گرفته میشن ولی اثرشون یک عمر باقی می مونه. 

بعضی تصمیم ها...

سعی

و ان لیس للانسان الی ما سعی  

 

مولوی میگه: 

 

دوست دارد یار این آشفتگی                                             کوشش بیهوده به از خفتگی 

 

ابله

همه فکر می کنند بلاهت مفهومی است که خیلی از شخصیت آنها فاصله دارد. در حالیکه معتقدم بلاهت به شخصیت انسانها نزدیکتر از آنچیزی است که فکر می کنند.   

کسانی که مدام در حال نصیحت دیگرانند در حالیکه خود بیش از همه محتاج نصیحت هستند از ابله ترین ها هستند. 

کسانی که وقت خود را به بدترین شکل ممکن تلف می کنند و برای بهینه سازی وقت دیگران برنامه ریزی می کنند از ابله ترین موجودات خلقت هستند.  

افرادی که مدام دلایل ناکامی های خود را به گردن شرایط و دیگران می اندازند در بلاهت چیزی کم ندارند.

.... 

یادمه تو اواخر دوران فوق وقتی زیاد درگیر درس و کار شده بودم یهو دلم هوای کتابهای داستایوسکی را کرد. کتاب ابلهشو از کتابخونه دانشگاه گرفتم حدود یکچهارمشم خوندم ولی انقدر کار داشتم که نتونستم تمومش کنم پسش دادم. الان خیلی دوست دارم یکبار دیگه تا آخر بخونمش.