خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

هستی (1)

انسان موجود غریبی است. تنهای تنها. حاصل یک آمیزش ناخواسته. ترکیب کروموزوم های نر و ماده. وارث خصوصیات ژنتیک گذشتگان. شاید هم گونه تکامل یافته یک تک یاخته. محدود و زندانی در قوانین طبیعت. اسیر توقعات بیجا و بجای خودش و اطرافیانش. در حال رقابت برای هیچ. نقطه ای از بینهایت. جاهل به وجود خویش. تنهای تنها در بی کران. آدم موجود غریبی است.....

گاهی فکر میکنم چرا نثرم خیلی خوب نیست. بعضی متن ها را که می خونم (بخصوص وبلاگ (س-ن) را)  واقعا به حال نویسندش قبطه می خورم که چه جوری اینقدر قشنگ می نویسه. شاید که نه حتما طرف عشقی، تالمی چیزی داره که می تونه انقدر هنرمندانه بنویسه. اما من خیلی رک و راست می نویسم. هیچ چیز هنرمندانه ای تو نوشته هام ندارم.

خستگی

چرا بعضی آدم ها پرتوقع، تنبل و خودخواه هستند. 

همش دنبال این هستند که یکی دیگه براشون برنامه ریزی کنه، یکی دیگه اجرا کنه و آخر سر اینا سودشو ببرن. خوب هم بلدن خودشونو به مظلومیت بزنند. 

خسته شدم از دست این آدمها. 

وقتی هم احساس کنن یکی کارشو خوب انجام می ده عوض اینکه کمک کنن اون کارشو بهتر انجام بده تا نتیجش عاید همه بشه دنبال اینن که از کار اون به نفع خودشون استفاده کنن بی آنکه بخوان زحمتی بکشن. مثل کنه به اون آدم پرکار می چسبند تا حتی اگه شده ذره ای نفع ببرند. حقارت تا کجا؟ 

اسم خودشونم می ذارن زرنگ!!!!

ریاضی و زندگی (1)

 "هرکس که هندسه نمی داند وارد این آکادمی نشود" جمله معروفی از فیلسوفی معروف است.

ریاضیات و مهندسی کنترل کاربرد زیادی تو زندگی دارند. رفتار و زندگی خیلی از ماها بدون اینکه بدونیم تو قالب فرمول ها و توابع ریاضی قابل مدلسازی و تحلیل هستند. ماکزیمم، مینیمم، نقطه عطف، دینامیک گذرا، پایداری حالت دایم، خطای حالت دایم، درصد اورشوت و... اصطلاحات و روابطی هستند که به راحتی در زندگی و رفتار ما انسانها مشاهده می شوند. از نظر من ما آدم ها موجودات کاملا غیر خطی هستیم که با استفاده از مباحثی نظیر کنترل غیر خطی، استاتیک و دینامیک غیرخطی و... قابل مدلسازی هستیم. حتی قابلیت خطی سازی شدن هم داریم. من عاشق تحلیل تاریخ و رفتار و تفکر آدم ها با معادلات و روابط ریاضی هستم.

خوندن بعضی کتابها به آدم احساس خوبی می ده. بعضیاشون خستت می کنن، تعداد کمی هم فوق العادن، فوق العاده. 

 تهوع سارتر کتاب فوق العاده ایه. یادمه دبیرستانی که بودم یه بار خوندمش اون موقع خیلی باهاش حال نکردم طبیعی هم بود. الان دارم یک بار دیگه می خونمش. سارتر یک اگزیستانسیالیسته. تو خط خط صفحات کتابش دارم این معنا را درک می کنم. انگار دائما یک باد خنک و مطبوع به صورتم می وزه. کتاب فوق العادس، فوق العاده. 

بیگانه کامو هم کتاب فوق العاده ایه.   

از نظر من خود آدما و زندگیشون ارزش بیشتری دارن تا تعاریفی که برای اونها میشه.

تو فیلم سکس و فلسفه مخملباف اون مرد شاعر جمله قشنگی در مورد هوادارانش میگه: 

"دوستدار شعر من و قاتلان وقت من" 

واقعا اینطوریه. حالا در نظر بگیر خیلی ها خودشون قاتل وقتشون و زندگیشون هستند. همش درگیره تعریف زندگی برای خودشون هستند یا اصلا کلا تو توهمند. خوش بحال اونهایی که زندگی می کنند. 

به قول سعدی: 

" عمر برف است وآفتاب تموز                            اندکی ماند و خواجه غره هنوز" 

اینرسی

اینرسی یا لختی برای آدمها هم میتونه چیز خوبی باشه هم چیز بد. اکثر آدم ها اینرسی بالایی دارن. وقتی به کاری یا نوعی از زندگی عادت می کنند همونو ادامه می دن و سعی می کنن تغییر زیادی نکنن یا اگر هم بخوان تغییری انجام بدن اون اینرسی بالا مانعی برای تغییر اونها میشه. من از آدم هایی خوشم میاد که اینرسی بالایی نداشته باشن وقتی احساس می کنن نوع زندگیشون براشون تکراری شده و لذت بخش نیست می تونن خودشون یا شرایطشونو تغییر بدن. زمانی اینرسی خوبه که تو داری کار خوبی رو انجام میدی ولی یه سختیهایی برات داره که خستت میکنه تو این شرایط اگه اینرسیت کم باشه ممکنه دست از اون کار بکشی و ولش کنی. کلا معتقدم اینرسی نامی(Nominal Inertia) برای یه آدم کافیه و نباید سعی کنه که اونو تو زندگیش افزایش بده. 

آدمهای موفق اصولا آدمهای تغییر پذیری هستن. 

هفته پر کار

این هفته خیلی کار داشتم خیلی از دوستامم که چند وقت بود ندیده بودم دیدم یا ازشون خبردارشدم. شححمغ

امشب خونه یکی از هم کلاسهای دوره لیسانس که حداقل شش سال بود ندیده بودمش دعوت بودم. خوش گذشت. اینها چند نفری بودن که با هم خیلی دوست بودن و من با یکیشون صمیمی بودم ولی با بقیه در حد سلام و احوالپرسی آشنا بودم. از طریق همون دوست صمیمیم که جالب بود پنج سال ازش خبر نداشتم و بعد از پنج سال از طریق یکی از بچه ها شمارمو گیر آورده بود منو پیدا کرد(بعد از لیسانس رفت سربازی و من ارشد قبول شدم اونم موبایلمو گم کرده بود) دوباره از این بچه ها خبردار شدم. بچه های خیلی خوبین ولی زیادی مثبتن ولی من تو دوره لیسانس دوستهای صمیمیم کسای دیگه بودن و هستن (اصولا از خیلی مثبت بودن خوشم نمیاد. معتقدم یه آدم کامل کسیه که از زندگیش در حد متداول لذت ببره و زیادی مثبت نباشه!!!!). امشب خیلی خوب بود ولی خداییش دوستهای خودم یه چیز دیگن.  

دوشنبه شب و دیشبم خونه (س) و(م) بودم. دیشب (پ) و (م-س) هم بودن. (پ) دیشب دپرس بود. همش سیگار میکشید. کلا خیلی حال داد. میگم که دوستای خودم یه چیز دیگن.  

 یکی از قراردادامونم ثبت شد. امیدوارم این کارو درست انجام بدیم کار خوبیه.  

به استاده تو استرالیا میل زدم گفتم تا اینجا درسم تموم نشه نمی تونم بیام جواب داد بعد از فارغ التحصیلیم apply کنم. ولی ترجیح میدم برم آمریکا یا کانادا. 

یکی از بهترین دوستامم که برای دکترا رفته (م) قراره به زودی یه سر بیاد ایران. خوشحال شدم که میبینمش.

کلا هفته بدی نبود ولی بازم زیاد درس نخوندم!! 

آدم ها(۱)

بعضی آدمها مثل صندلین همیشه هستند ولی ساکن و راکد. بعضی دیگه مثل نسیم می مونن با اومدنشون یا دیدنشون احساس خوبی بهت دست می ده ولی زود می رن و فراموش می شن. یه سری دیگه مثل درد می مونن مثل یه مرضن باید تحملشون کرد تا برن همش هم دوست داری از دستشون خلاص شی شاید هم وبالت بشن. یه سری دیگشون هم مثل دریا می مونن. بودن باهاشون بهت آرامش می ده و وقتی هم نیستن وقتی یادشون می کنی احساس خوبی بهت دست می ده.  

تداوم بدشانسی ها

نمی دونم چرا زندگی من اینجوریه. یه مدت میفتم رو دور شانس یه مدت هم بدشانسی. الان چند وقته تو مد بدشانسیم. 

پریشب که با (م) رفته بودیم بیرون ماشینم برای اولین بار تو این شش سال پنچر کرد بعد از کلی مصیبت که زاپاسو جاش گذاشتیم دیدیم که اونم بواسطه عدم استفاده باد نداره!!! گذاشتمش پارکینگ صبح فرداش رفتم درستش کردم. (م) گفتا من ماشین میارم من گوش نکردما!! 

کیفمو با گواهینامم جا گذاشتم تو ماشین با یه مصیبتی پیداش کردم.

فلاشم هم از طریق کامپیوتر استادم ویروسی شد.  

 و.... 

خدا به دادم برسه این پریود بدشانسی تموم شه برم تو سیکل خوش شانسی 

آمین

هدف

ابوعلی سینا می گه که هر چیز که در جستن آنی آنی. 

بواقع جمله ایست به غایت زیبا و کامل. 

انسان زمانی که یک هدف را برای خود مشخص می کند و به دنبال آن می رود اگر آن هدف برای وی جدی باشد به نوعی شخصیتش با آن یکی می شود و آن هدف به افکار و رفتار وی جهت می دهد. 

مثالی عینی برای این جمله بوعلی فیلم گاو مهرجویی است که بواقع مستحیل شدن انسان در مراد و هدف خود را به خوبی نشان داد. 

این امر در مورد هر کسی صادق است. پس چه بهتر که اهداف خود را بزرگ قرار داده و برای رسیدن به آن کوشش کنیم که حداقل مزیت این امر در این است که اگر بنابه هر دلیلی به مراد و مقصود خود نرسیدیم حداقل در مسیر تکامل شخصیت خود حرکت کرده ایم. 

 

روز بد شانسی

امروز قانون مورفی تو زندگیم اعمال شد. 

اولش که کلا هیچ درس نخوندم. 

دوم که متن قراردادمونو هنوز طرف تایید نکرده بریم امضا کنیم. می ترسم دیر شه. 

سوم صبح رفته بودم با ماشینم دور بزنم موتورش داغ کرد سیم هواکشش اتصالی داره کلی معطل شدم هنوز درست نشده. 

چهارم پرسپولیس باخت. 

پنجم شب با (ح) قرار داشتم بریم بگردیم و رستوران هتل (ک) بریم خواستم با ماشین بابام برم اونم روغن واسکازینش می ریخت نتونستم ماشین ببرم حالم بد گرفته شد. 

ششم با (ح) رفتیم سینما فیلم دعوت، آشغال به تمام معنا بود. 

حالا هم که از بی حوصلگی اومدم دارم وبلاگ جدید درست می کنم توش چرت و پرت می نویسم.

خود درگیری

چند وقته کاملا گیجم. نمی دونم چرا؟ 

درست زمانیکه اوضاع زندگیم خدا را شکر تقریبا روبراهه و تو مسیر افتادم دارم یه جورایی به پوچی می رسم. هر شب با دوستام بیرونم ولی نمی دونم چرا ارضا نمی شم. به گذشته ها فکر می کنم یاد خاطرات گذشته می افتم و افسوس می خورم چرا از موقعیت های عشقی زندگیم درست استفاده نکردم. بعد از مدتی دوباره که فکر می کنم میبینم بد کاری هم نکردم هیچ کدوم از اون موقعیتها ارزش بیشتر فکر کردن رو نداشتن و خوب کردم الکی خودمو علافشون نکردم. از طرفی می بینم که الان واقعا کسی رو خیلی دوست ندارم و این داره اذیتم می کنه.  

از طرف دیگه در حالیکه موقعیت درسیم بد نیست و کارام نسبتا رو غلتکه دو به شکم که موندم ایران و ادامه تحصیل دادم بهتره یا می رفتم خارج. نمی دونم واقعا. خدایا سر یک دوراهی فکری گیر کردم تو مسیر اهدافم هستم ولی درست تو یک نقطه عطف گیر کردم. خودت کمکم کن درست تصمیم بگیرم. خیلی دلم می خواد از نظر علمی پیشرفت فوق العاده ای کنم. 

فکرشو بکن یک استاد ایرانی تو استرالیا بهت پیشنهاد بده بری پهلوش دکترا بخونی خودت درگیر تز دکترات تو ایران باشی معلومه که قات می زنی. تازه با خودت درگیر هم هستی که اصلا استرالیا خوبه یا نه؟  

از طرف دیگه هم هنوز کسی رو که بتونی از ته دل دوستش داشته باشی و سرش به تنش بیرزه پیدا نکردی.  

خدایا خودت کمکم کن به اهدافم برسم و درست انتخاب کنم. 

می دونی و می دونم چی می خوام فقط تو جزئیاتش درگیرم خودت درستش کن.