خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

اسفند

اسفند را خیلی دوست دارم.  تغییر فصل و بهار و شروع دوباره زندگی طبیعت بهم حس خیلی خوبی میده. انگار همه چیز طبیعت با تو صحبت میکنه و بهت میگه میشه همه چیز را از نو شروع کرد. زمین نفس می کشه. طبیعت دوباره جوان میشه و بوی تازگی و طراوت احساس میشه.

با این حال خیلی از این مراسم سنتی خوشم نمی یاد. نه که بدم بیاد ها، ولی از کلیشه شدن یه چیزهایی به اسم سنت و زورکی و تقلیدی شدنش خوشم نمی یاد.

بعضی ها متخصص به لجن کشیدن آیین های ملی و مذهبی هستند.  

هر چیزی یه زمانی یه فلسفه ای داشته قرار نیست که همونو به شکل مضحک و قلابی بخواهیم حفظ کنیم. اصل قضیه فراموش میشه و یه سری مهملات جاشو میگیره.  

فلسفه نوروز و بهار و عید خیلی قشنگه به شرطی که اصلشو در نظر داشته باشیم نه فرعیاتشو. 

جملات هانا آرنت

هانا آرنت فیلسوف و متفکر آلمانی یهودیه که در سال ۱۹۰۶ در هانوفر آلمان به دنیا آمد و در سال ۱۹۷۵ درگذشت. بعضی جملاتش خیلی قشنگه: 

(هدف جنبش توتالیتری سازمان دادن تعداد هر چه بیشتری از مردم در چارچوب نظام توتالیتری و به حرکت درآوردن آنها و در صحنه نگه داشتن آنهاست، هدفی سیاسی که بتواند هدف چنین جنبشی باشد اصلا در کار نیست)) 

((گویی پایداری جهان در دوام هنر به شفافیت می رسد، و دلشوره جاودانگی، نه جاودانگی روح یا زندگی، بلکه جاودانگی چیزی غیر فانی اما مخلوق دستان فانی، به شکلی محوس حی و حاضر شده است تا بدرخشد و دیده شود،طنین افکند و شنیده شود، گفته شود و خوانده شود))  

((کارکرد قلمرو عمومی این است که حوزه بروز باشد و بر زندگی بشری پرتو افکند. ظلمت زمانی فرا می رسد که (تناقض حرف و عمل) و (دولت پنهان) این پرتو را خاموش می کند، زمانی که گفتار فاش نمی کند بلکه جارو می کند و زیر فرش پنهان می دارد، زمانی که پند و اندرزهای اخلاقی و غیره، به بهانه حفظ حقایق کهن، هر حقیقتی را بی معنا و مبتذل می کند)) 

 

برگرفته از: فلسفه هانا آرنت، نوشته: پاتریشیا آلتنبرند، ترجمه: خشایار دیهیمی.

   

احساس خوب

با وجود درد جسمی احساس روحی خوبی دارم. دارم کتاب فلسفه هانا آرنت را می خونم.  

این تعطیلات عید همیشه برام فرصت خوبی برای خوندن کتابهاییه که تو طول سال وقت خوندنشونو ندارم. ولی حیف که زود میگذره. 

تاریخ (3)

تاریخ را ترکیب انسان، شرایط اجتماعی-اقتصادی و اراده جمعی می سازه. 

 تاریخ یک ضرورته و هر حادثه تاریخی بنا به ضرورتی شکل گرفته و روندش به هر حال رو به جلو هست. 

هر حادثه ای در تاریخ یک نقطه عطف هست که در آینده تاثیر بسزایی داره. 

 ...

 

 

 

 

آدم ها (۵)

آدم در عین محدودیت آزاده و در عین آزادی محدود.  

آدم در عین سادگی پیچیده است و در عین پیچیدگی ساده. 

آدم در عین خلاقیت مقلده و در عین تقلید، خلاق. 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                           آدم آورد در این دیر خراب آبادم

اعصاب قاطی

چند وقته یک مساله فکری برام پیش اومده. قضیه به همون پست تردید بر می گرده. باورت میشه نمی دونم دیگه در مورد این مساله کدوم کارم درسته کدوم غلط. پاک قاطی کردم. فکر کنم به یک تنهایی نیاز دارم. دور و برم زیادی شلوغ شده. دارم خودمو گم می کنم. قاطی کردم.  

بعضی از دوستام میگن تو خیلی منطقی و خشک هستی و بعضیای دیگه میگن احساساتی. همیشه خودم موقعیت و خودمو خوب تحلیل می کردم الان نه. منطق و احساسم قاطی قاطی کرده و نمی دونم چی کار کنم. تنها چاره فعلی: تنهایی و صحبت با یکی از دوستای خیلی خوب و قدیمیم. 

بعضی وقتا تعداد کم دوستای قدیمی خیلی بهتر از تعداد زیاد آشناهای جدیده.  

با این حال هنوز امیدوارم.

مشکل

آدم گاهی می تونه بزرگترین مشکلات یک جمع یا سیستمی را حل کنه ولی گاهی نمی تونه کوچکترین مشکلات خودشو حل کنه.

تردید

نمی دونم چرا گاهی یه جوری می شم. همه چیز برام یه جورایی میشه. تو اوج احساس خوب یهو حالم میگیر و زمانی که حالم گرفتس یه امید زیاد تو دل و مغزم میاد و به همه چیز امیدوار میشم. به چیزهایی که باید اهمیت بیشتری بدم کمتر اهمیت می دم و برعکس.

علی (ع) یه جمله ای داره که درد تو در خود توست و تو نمی دانی و درمان تو هم در خود توست و تو نمی دانی. واقعا جمله جالبیه. 

حالا فکر کن من گاهی هم دردمو می شناسم و هم درمانشو ولی نمی دونم چرا نمی تونم پیادش کنم. حالا برای بقیه می تونم ولی برای خودم نه!!!!! 

تو یه موقعیت ذهنی گیر کردم و دنبال راه حل منطقی براش می گردم. 

نمی دونم چرا اینجوری شدم. یه تناقضی در ذهنم پیش اومده که امیدوارم حلش کنم به زودی. 

البته زندگی همینه ها ولی خوش به حال کسی که مسائلشو به موقع و درست و به بهترین فرم ممکن انجام بده.

دگماتیسم

این دگم بودنم بد چیزیه. اینکه فکر کنی هر چیزی که تو میگی درسته. اینکه فکر کنی هر مساله ای تنها یک راه حل داره اونم اونی که تو میگی. بدتر اینکه بجای اینکه معلوماتت حاصل مطالعه و تحقیق باشه، فقط و فقط نتیجه شنیدنت باشه. اینکه به چیزی تعصب داشته باشی و دیگران را به واسطه تعصبشون نادان فرض کنی و....

وقتی فرع از اصل پیشی میگیرد، وقتی از خدا و خداپرستی فقط اسمی می ماند و صدها نفر واسطه میان انسان و حقیقت می شوند، وقتی خداوند نمایندگانی در زمین پیدا می کند، در این حالت است که انسان کم کم خدا و اصل و هسته را فراموش کرده و به پوسته و فرع دل می بندد.  

بارها و بارها مراسم مذهبی و دینی برگزار می شود ولی خداوند غایب است. نه یادی از خدا و نه گامی در راه او. گویی خداوند فراموش شده است و انسانها جای او را گرفته اند.  

چه جمله زیبایی است این جمله علی (ع) که بالاترین توحید نفی صفات از خداوند است. حال آنکه نه تنها صفات متعدد انسانی به خداوند نسبت می دهند که او را از پویایی آفرینش به تدریج حذف نموده و دیگرانی را که مخلوق اویند به جای وی می نشانند. این امر مختص به یک دین یا مذهب هم نیست، بلکه گستره ای وسیع دارد، حال با درجاتی متفاوت. نظام آفرینش را در حد مغزهای کوچک و تهی خود پایین آورده و دکانی برای خود ترتیب می دهند. برای فروش جنس خود قوانینی هم وضع نموده و ساده دلان را وعده سعادت می دهند. برای اویی که در همه جا هست و هر کجا رو کنی اثری از او می بینی، دم و دستگاهی ترتیب داده و خود را هم کارگزار این عمارت می نمایند.  

صدای پای شرک را نمی شنوی؟      

هر کسی  اثر انگشت و خصوصیات منحصر بفردی داره. چه خوبه که آدم در زندگیش و اجتماعش کارهای منحصربفرد و با ارزشی انجام بده که بتونه به اونها افتخار کنه و وقتی برگشت گذشتشو نگاه کرد بتونه بگه که زندگیش ارزش اینو داشته که بدنیا بیاد.

دلم می خواد زودتر درسم تموم بشه. 

دلم می خواد زودتر به اهداف کاریم برسم. 

دلم می خواد فرصتی کافی پیدا کنم بشینم کتابهای رمان نویسندگان مورد علاقمو بخونم. 

دلم می خواد ..... 

 

نمی دونم چرا وقتی آدم کارای درسیش به نقطه اوج می رسه دلش همه چیز می خواد. وقتی کاراش تموم میشه، دوست داره به نوعی درس خوندنو ادامه بده. من الان در اوج پروژه ام هستم و دلم همه چیز می خواد!!!!!!! 

به دنیا می آییم، مراحلی را می گذارنیم: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری. بعد هم می رویم. حلقه مفقوده در این میان چیست؟

زمان های زیادی را گذرانده ام، لحظاتی خوش، معمولی و گاهی هم غمناک، با این حال گذشته اند و لایه های خاطرات ذهن مرا یکی یکی انباشته اند. با این وجود هنوز منتظر آن لحظه هستم. لحظه ای که ....