خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

این فرزندان اوایل انقلاب هم نسلی هستند برای خودشون نسلی ها. 

از یک طرف کودکیشونو با جنگ و صدای آژیر قرمز و دیدن صحنه های بگیر وببند و... رکردن و همش تو مدرسه بهشون یاد می دادن که بزرگ شدن آینده انقلاب دست ایناست و... 

نوجوانیشون با مثلا دوره سازندگی و وارد شدن یک سری کالاهای غربی همراه شد و جوونیشون با سیاست و مناظره و.... 

الانم که در آغاز دهه چهارم زندگیشون قرار دارن همه اینها با هم ترکیب شده. جدا هم عجب آینده ای برای انقلاب دارن می سازن. 

از طرف دیگه هم خیلی هاشون به خیال خودشون روشنفکرن، ولی روشن فکر معلق!!!!! 

این روشنفکری در تعلیق هم عجب واژه با مسمایی برای مثلا تحصیل کرده  های این نسله. از یک طرف سری در سنت و دین دارن و از طرف دیگه سری در مدرنیسم. از یک طرف آزادی اجتماعی می خوان و از طرف دیگه هنوز گاهی رگ به اصطلاح غیرتشون می جنبه. اکثرا آرمانگرا و ایده آل گرا و در عین حال در عالم واقعیت همیشه دچار شک و تردید. از یک طرف جملات و کلمات به اصطلاح دهن پر کن در کلام و سخن و نوشته هاشون موج می زنه و از طرف دیگه پای عمل که میاد گاهی از لاتهای چاله میدون هم بدتر عمل می کنن.  

پ.ن. البته این در مورد همه هم نسلهای من صدق نمی کنه ولی تو ویترین هم نسلام فراوون این ویژگی ها دیده میشه. 

دکتر مجتهد زاده خیلی قشنگ گروهی از ما ایرانی ها را توصیف کرده: 

شعار زده شایعه پرست کم مطالعه 

اولین بار مقالشو تو روزنامه شرق خوندم. دبیر صفحه تاریخ شرق بود ولی در مورد سیاست خارجی بخصوص مسائل خاورمیانه مقالات جالبی می نوشت. اصلا تز دکتراش همین مسائل خاورمیانه بود. اغلب مقالاش دارای تحلیل های عمیق و دور از سطحی نگری بود. بعدش دیگه کم کم اسمش تو ذهنم حک شد و هرجایی مقاله ای ازش می دیدم چه تو سایتهای اینترنتی و چه در مجلات و روزنامه ها می خوندم. این آخریها تو شهروند امروز ستون مخصوص هم داشت. مطالب نیمه طنز در مورد انتقاد از رفتار اجتماعی ایرانی ها. از نوشته هاش کاملا مشخص بود که خیلی دقیق جامعه و مردم را می شناسه. کم کم بیشتر شناختمش. یه آدم باسواد و تحلیلگر مسائل سیاسی-اجتماعی که وارد دسته بندی های متداول سیاسی نمی شد و در شرایطی که با سوادی که داشت براحتی می تونست از کشور خارج بشه یا اینکه سوادشو به قیمت گرانی در داخل بفروشه همیشه مستقل عمل می کرد و گاهی هم بر خلاف اغلب همکاراش موضع می گرفت. رییس ادوار تحکیم هم شد و فعالیت اون سازمان را بیشتر کرد. در انتخابات به کاندیدای مورد حمایتش رای ندادم چون خودم تحلیل دیگه ای داشتم ولی خب دیدگاهش برام محترم بود. در نهایت نه کاندیدای اون رییس جمهور شد نه کاندیدایی که من بهش رای دادم. حالا مزد اطلاعات و سوادش و اینکه بخشی از تحریمی ها رو در انتخابات با فعالیتهاش در ادوار تحکیم به انتخابات دعوت کرد دید: زندان در تبعید و محرومیت از روزنامه نگاری. 

واقعا اینه سرنوشت کسی که به جد در مقالاتش دخالت خارجی ها را محکوم میکنه، دنبال ارتقای کشورشه و وارد هیچ زدوبند سیاسی نشده آدم مذهبی هستش و زندگی پاکی داره و به جایی هم بند نیست. مشکلش سواد زیادش و اختلاف دیدگاهش با دیدگاه حاکمه. جز اینه که امثال اونو در کشورهای پیشرفته بر صدر می نشونن و از دیدگاههای انتقادیش برای جبران کاستی ها استفاده می کنن ولی در کشور ما  .... 

واقعا متاسفم. این هم عاقبت نخبه بودن در علوم سیاسی.   

این وبگردی هم عالمی داره. امشب بعد از مدتها دارم وبگردی میکنم. میدونی نکته جالبش کجاست اینکه از طریق خوندن هر وبلاگ با دنیاهایی آشنا میشی که بعضی هاشون خیلی بهت نزدیکن بعضی ها خیلی دور. در مدت مثلا نیم ساعت یهو از سیاست اونهم با تحلیلهای متفاوت یهو میری تو دنیای فیلم های هندی گاهی عربی گاهی هم داستانهای هزار و یک شب. یکی از آرزوهاش میگه، یکی از دغدغه هاش دیگری از کمبودها و اون یکی هم از داشته هاش. خلاصه دنیاییه.  

گاهی آدم دوست داره واقعیت همونی باشه که خودش می خواد و همش سعی میکنه مسائلو با مکنونات قلبی و ذهنی خودش تطبیق بده در سیاست این موضوع حادتر میشه. هانا آرنت دو نوع دروغ برای حکومت توتالیتر تعریف می کنه: نوع اول همون دروغ مستقیم گفتن و نوع دوم نشون دادن واقعیت مطابق نظر خودت.  

حالا قضیه این مشاجرات و بحث ها در مورد تعداد جمعیت فلان گروه و بهمان گروه در مناقشات اخیر هم داستانش همون مطلب بالاست. فقط امیدوارم کسانی که گروه مقابل را اندک و چند صد نفر و... برآورد می کنند حداقل خودشون تو درونشون بدونند که اینطوری نیست چرا که بالاخره روزی فرا می رسه که واقعیت بر همه مشخص میشه و اونوقته که اگه حتی خودتم فریب داده باشی ......