خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

تقلب

تقلب یکی از پدیده هایی است که در سطح وسیع در جامعه رو به گسترش است. چه از دوران دبستان گرفته و چه در ادارات و موسسات دولتی و خصوصی و چه در سطح دانشگاه و آنهم در کلیه مقاطع تحصیلی این پدیده متاسفانه رو به ازدیاد هست. این روزها یه چیزایی می شنوم که کم  مونده شاخ دربیارم. طرف دانشجوی ارشد یا دکترا در یکی از کشورهای اروپایی هست اونوقت میاد ایران دنبال کسی هست که پروژشو براش هم انجام بده هم بنویسه. یکی دیگه دنبال یکی می گرده که بجاش امتحان بده. اون یکی مدرک جعل میکنه که بتونه رییس بشه و... 

بدتر اینکه در این راستا اشتغال زایی هم شده و هستند افرادی که از این طریق کسب درآمد می کنند و یه جورایی این کارا شغلشون شده. تازه دلال و واسطه هم در این زمینه وجود داره. خلاصه یه جور بیزینس پردرآمد شده.

من موندم که واقعا کسب مدرک یا ارتقای شغلی از این طریق اصلا لذتی هم داره.  

تنها چیزی هم که می تونم بگم اینه که متاسفم.

نژاد پرستی

دقت کردی بعضی مواقع آدمها فکر میکنند، اخلاق و رفتار بد مال دیگرانه وخودشونو از آنهابری میدونند. 

این فرهنگ تبعیض نژادی یا نژاد پرستی بدجوری در ذهن بعضی آدم های ایران رخنه کرده خودشونم خبر ندارند. جدا از شوخی با قومیت ها و فرهنگهای مختلف داخلی که گاهی جنبه توهین و تحقیر هم به خودش می گیره نحوه بیان و کردار بعضی ها در قبال مهاجرین افغانی هم واقعا جای تاسف داره.حالا اینها را بگذار کنار اینکه بعضی ها فکر می کنند که ما قوم ونژاد برتریم وضریب هوشی و استعدادمون بالاتر از بقیه هست و بر این اساس فرضا وقتی در مسابقه ای به تیم های عربی می بازیم آنها را با کلمات تحقیر آمیزی خطاب قرار می دهند و نمیخوان قبول کنن که بابا اونها هم استعداد دارن، زحمت می کشن و.... 

حاصلش هم این میشه که بعضی ها همیشه ادعای بالاتر بودن وبرتر بودن دارن ولی وقتی پای عمل می رسه فاجعه بار می آورندو بهجای قبول ایرادات و اشکال کار، دنبال یه مقصر می گردند تا تمام تقصیرات را گردن اون بندازن به علاوه اینکه همه پیشرفت میکنن و اونها در جا می زنند.  

مفهوم

معنای یک کلمه را می شود تغییر داد ولی مفهوم آن را هرگز. 

دروغ را می توان راستی معنا کرد ولی مفهوم راستی را نمی توان تغییر داد. 

خیانت را می توان خدمت جا زد، ولی مفهوم خیانت را نمی توان به هیچ وجه، توجیه نمود. 

مرگ را می توان، زندگی معنا کرد، ولی مفهوم زندگی تغییر پذیر نیست. 

گرسنگی را می توان سیری تعبیر کرد، ولی مفهوم گرسنگی تفسیر بردار نیست. 

معنا را می توان تفسیر و استحاله کرد ولی مفهوم را هرگز نمی توان قلب نمود.

وقتی برنامه ریزی، کار و تلاش جایگاهی نداشته باشه، همه به معجزه و دعا دل می بندند. 

وای به حال روزی که از معجزه خبری نباشه و از دعا هم کاری بر نیاد.

خاطره (۳)

اگه با یک دید وسیعی به زندگی نگاه کنی، می بینی که زندگی و آدم های اون همه مثل یک خاطره می مونند، تو یک دوره ای هستند، کارهایی انجام می دن و عاقبت میرن، فقط اونهایی یادشون می مونه و برای آدم دلتنگی ایجاد می کنند که خاطره خوبی از خودشون به جا می گذارن. به قول سعدی: 

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز                                   مرده آن است که نامش به نکویی نبرند 

 

نقد

آدم فهمیده خودشو نقد میکنه و آدم ابله دیگران را

آدم های کوچک با ادعاهای گزاف و آدم های بزرگ با ادعاهای کوچک. 

آدم های منتقد با ظرفیت تحمل بسیار پایین و آدم های مورد نقد با ظرفیت بسیار بالا. 

دقت کردی بعضی آدم های احمق عاقل نما چقدر در زندگی اشتباه می کنند ولی صداشون گوش فلک را کر کرده و همینطور بعضی آدم هایی که دایما در حال نقد و تحلیل دیگران هستند چقدر آستانه تحمل شنیدن انتقاد بسیار بسیار پایینی دارند.  

سال نو

سال، سال خاص و خوبی می تونه برام بشه اگه چند تا کار عقب موندمو تو تمام ابعاد زندگیم تکمیل کنم. 

در غیر اینصورت، یک مقدار که نه شاید هم زیاد از اهداف کلی زندگیم عقب می مونم و یک سال معمولی و شاید برام میشه. جالب اینه که خیلی از مسائل روبروم هم راه حلش دست خودمه. 

امیدوارم امسال برای همه کسانی که اهداف خوب و مثبت دارند سال خوب و پرباری باشه.

طلسم

این آدم هایی که به فال و طلسم اعتقاد دارن واقعا و جدا عقب مونده، کودن و احمق هستند 

چندش

سال جدیده و من دلم می خواست پست جدیدم شاد و امیدوارکننده باشه. جالب اینه که این چند روز بخصوص پنج شنبه هم بهم خیلی خوش گذشته. ولی یک سری داستانها باعث شد که این پست خیلی با حال و هوای اینروزهام جور نباشه. 

یکسری آدم ها بیکارن، و دقیقا به همین دلیل دلشون می خواد دایم درباره دیگران کنفرانس بگذارن و به تحلیل اونها و رفتارشون بپردازن. 

یکسری از آدم ها احمقن. تو کار خودشون موندن و دایم در حال اشتباهن ولی این اجازه را به خودشون می دن که تو هر کاری بی اجازه یا با اجازه دخالت کنن. اصلا حدی هم برای خودشون قایل نیستن. 

یکسری آدم ها واقعا احمقن. هرچقدر هم سعی کنی فاصله ای بین خودت و اونها قایل شی، حالیشون نیست و دایم در حال پیشروی یکطرفه هستن. 

من از دخالت در کار دیگران متنفرم و تا وقتی هم کسی ازم نظری نخواسته سعی میکنم نظرمو برای خودم نگه دارم (در مورد اطرافیان و دوستام) مگه اینکه واقعا تو شرایط بدی باشه و خودشم ندونه که بدون اینکه ازم بخواد نظرمو می دم. 

از اینکه پشت سر دیگران بشینم تحلیلشون کنم متنفرم و هر وقت این کارو کردم بعدش از خودم به شدت بدم اومده. اصلا زیاد وقت این کارا رو هم ندارم. 

فکر می کنم انقدر هم تجربه دارم که حداقل در مسائل جزیی و پیش پا افتاده درست را از غلط تشخیص بدم.  

 حالا فکر کن دقیقا عکس این کارا رو بخوان برات پیش بیارن. تو یه ماجرایی بخوان بندازنت که هی این مسائلی که ازش بدت می یاد برات بخواد تکرار شه.  

وضعیت برات چندش آور میشه دیگه.

اسفند

اسفند را خیلی دوست دارم.  تغییر فصل و بهار و شروع دوباره زندگی طبیعت بهم حس خیلی خوبی میده. انگار همه چیز طبیعت با تو صحبت میکنه و بهت میگه میشه همه چیز را از نو شروع کرد. زمین نفس می کشه. طبیعت دوباره جوان میشه و بوی تازگی و طراوت احساس میشه.

با این حال خیلی از این مراسم سنتی خوشم نمی یاد. نه که بدم بیاد ها، ولی از کلیشه شدن یه چیزهایی به اسم سنت و زورکی و تقلیدی شدنش خوشم نمی یاد.

بعضی ها متخصص به لجن کشیدن آیین های ملی و مذهبی هستند.  

هر چیزی یه زمانی یه فلسفه ای داشته قرار نیست که همونو به شکل مضحک و قلابی بخواهیم حفظ کنیم. اصل قضیه فراموش میشه و یه سری مهملات جاشو میگیره.  

فلسفه نوروز و بهار و عید خیلی قشنگه به شرطی که اصلشو در نظر داشته باشیم نه فرعیاتشو. 

جملات هانا آرنت

هانا آرنت فیلسوف و متفکر آلمانی یهودیه که در سال ۱۹۰۶ در هانوفر آلمان به دنیا آمد و در سال ۱۹۷۵ درگذشت. بعضی جملاتش خیلی قشنگه: 

(هدف جنبش توتالیتری سازمان دادن تعداد هر چه بیشتری از مردم در چارچوب نظام توتالیتری و به حرکت درآوردن آنها و در صحنه نگه داشتن آنهاست، هدفی سیاسی که بتواند هدف چنین جنبشی باشد اصلا در کار نیست)) 

((گویی پایداری جهان در دوام هنر به شفافیت می رسد، و دلشوره جاودانگی، نه جاودانگی روح یا زندگی، بلکه جاودانگی چیزی غیر فانی اما مخلوق دستان فانی، به شکلی محوس حی و حاضر شده است تا بدرخشد و دیده شود،طنین افکند و شنیده شود، گفته شود و خوانده شود))  

((کارکرد قلمرو عمومی این است که حوزه بروز باشد و بر زندگی بشری پرتو افکند. ظلمت زمانی فرا می رسد که (تناقض حرف و عمل) و (دولت پنهان) این پرتو را خاموش می کند، زمانی که گفتار فاش نمی کند بلکه جارو می کند و زیر فرش پنهان می دارد، زمانی که پند و اندرزهای اخلاقی و غیره، به بهانه حفظ حقایق کهن، هر حقیقتی را بی معنا و مبتذل می کند)) 

 

برگرفته از: فلسفه هانا آرنت، نوشته: پاتریشیا آلتنبرند، ترجمه: خشایار دیهیمی.

   

احساس خوب

با وجود درد جسمی احساس روحی خوبی دارم. دارم کتاب فلسفه هانا آرنت را می خونم.  

این تعطیلات عید همیشه برام فرصت خوبی برای خوندن کتابهاییه که تو طول سال وقت خوندنشونو ندارم. ولی حیف که زود میگذره. 

تاریخ (3)

تاریخ را ترکیب انسان، شرایط اجتماعی-اقتصادی و اراده جمعی می سازه. 

 تاریخ یک ضرورته و هر حادثه تاریخی بنا به ضرورتی شکل گرفته و روندش به هر حال رو به جلو هست. 

هر حادثه ای در تاریخ یک نقطه عطف هست که در آینده تاثیر بسزایی داره. 

 ...

 

 

 

 

آدم ها (۵)

آدم در عین محدودیت آزاده و در عین آزادی محدود.  

آدم در عین سادگی پیچیده است و در عین پیچیدگی ساده. 

آدم در عین خلاقیت مقلده و در عین تقلید، خلاق. 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                           آدم آورد در این دیر خراب آبادم

اعصاب قاطی

چند وقته یک مساله فکری برام پیش اومده. قضیه به همون پست تردید بر می گرده. باورت میشه نمی دونم دیگه در مورد این مساله کدوم کارم درسته کدوم غلط. پاک قاطی کردم. فکر کنم به یک تنهایی نیاز دارم. دور و برم زیادی شلوغ شده. دارم خودمو گم می کنم. قاطی کردم.  

بعضی از دوستام میگن تو خیلی منطقی و خشک هستی و بعضیای دیگه میگن احساساتی. همیشه خودم موقعیت و خودمو خوب تحلیل می کردم الان نه. منطق و احساسم قاطی قاطی کرده و نمی دونم چی کار کنم. تنها چاره فعلی: تنهایی و صحبت با یکی از دوستای خیلی خوب و قدیمیم. 

بعضی وقتا تعداد کم دوستای قدیمی خیلی بهتر از تعداد زیاد آشناهای جدیده.  

با این حال هنوز امیدوارم.

مشکل

آدم گاهی می تونه بزرگترین مشکلات یک جمع یا سیستمی را حل کنه ولی گاهی نمی تونه کوچکترین مشکلات خودشو حل کنه.

تردید

نمی دونم چرا گاهی یه جوری می شم. همه چیز برام یه جورایی میشه. تو اوج احساس خوب یهو حالم میگیر و زمانی که حالم گرفتس یه امید زیاد تو دل و مغزم میاد و به همه چیز امیدوار میشم. به چیزهایی که باید اهمیت بیشتری بدم کمتر اهمیت می دم و برعکس.

علی (ع) یه جمله ای داره که درد تو در خود توست و تو نمی دانی و درمان تو هم در خود توست و تو نمی دانی. واقعا جمله جالبیه. 

حالا فکر کن من گاهی هم دردمو می شناسم و هم درمانشو ولی نمی دونم چرا نمی تونم پیادش کنم. حالا برای بقیه می تونم ولی برای خودم نه!!!!! 

تو یه موقعیت ذهنی گیر کردم و دنبال راه حل منطقی براش می گردم. 

نمی دونم چرا اینجوری شدم. یه تناقضی در ذهنم پیش اومده که امیدوارم حلش کنم به زودی. 

البته زندگی همینه ها ولی خوش به حال کسی که مسائلشو به موقع و درست و به بهترین فرم ممکن انجام بده.

دگماتیسم

این دگم بودنم بد چیزیه. اینکه فکر کنی هر چیزی که تو میگی درسته. اینکه فکر کنی هر مساله ای تنها یک راه حل داره اونم اونی که تو میگی. بدتر اینکه بجای اینکه معلوماتت حاصل مطالعه و تحقیق باشه، فقط و فقط نتیجه شنیدنت باشه. اینکه به چیزی تعصب داشته باشی و دیگران را به واسطه تعصبشون نادان فرض کنی و....