خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

وقتی فرع از اصل پیشی میگیرد، وقتی از خدا و خداپرستی فقط اسمی می ماند و صدها نفر واسطه میان انسان و حقیقت می شوند، وقتی خداوند نمایندگانی در زمین پیدا می کند، در این حالت است که انسان کم کم خدا و اصل و هسته را فراموش کرده و به پوسته و فرع دل می بندد.  

بارها و بارها مراسم مذهبی و دینی برگزار می شود ولی خداوند غایب است. نه یادی از خدا و نه گامی در راه او. گویی خداوند فراموش شده است و انسانها جای او را گرفته اند.  

چه جمله زیبایی است این جمله علی (ع) که بالاترین توحید نفی صفات از خداوند است. حال آنکه نه تنها صفات متعدد انسانی به خداوند نسبت می دهند که او را از پویایی آفرینش به تدریج حذف نموده و دیگرانی را که مخلوق اویند به جای وی می نشانند. این امر مختص به یک دین یا مذهب هم نیست، بلکه گستره ای وسیع دارد، حال با درجاتی متفاوت. نظام آفرینش را در حد مغزهای کوچک و تهی خود پایین آورده و دکانی برای خود ترتیب می دهند. برای فروش جنس خود قوانینی هم وضع نموده و ساده دلان را وعده سعادت می دهند. برای اویی که در همه جا هست و هر کجا رو کنی اثری از او می بینی، دم و دستگاهی ترتیب داده و خود را هم کارگزار این عمارت می نمایند.  

صدای پای شرک را نمی شنوی؟      

هر کسی  اثر انگشت و خصوصیات منحصر بفردی داره. چه خوبه که آدم در زندگیش و اجتماعش کارهای منحصربفرد و با ارزشی انجام بده که بتونه به اونها افتخار کنه و وقتی برگشت گذشتشو نگاه کرد بتونه بگه که زندگیش ارزش اینو داشته که بدنیا بیاد.

دلم می خواد زودتر درسم تموم بشه. 

دلم می خواد زودتر به اهداف کاریم برسم. 

دلم می خواد فرصتی کافی پیدا کنم بشینم کتابهای رمان نویسندگان مورد علاقمو بخونم. 

دلم می خواد ..... 

 

نمی دونم چرا وقتی آدم کارای درسیش به نقطه اوج می رسه دلش همه چیز می خواد. وقتی کاراش تموم میشه، دوست داره به نوعی درس خوندنو ادامه بده. من الان در اوج پروژه ام هستم و دلم همه چیز می خواد!!!!!!! 

به دنیا می آییم، مراحلی را می گذارنیم: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری. بعد هم می رویم. حلقه مفقوده در این میان چیست؟

زمان های زیادی را گذرانده ام، لحظاتی خوش، معمولی و گاهی هم غمناک، با این حال گذشته اند و لایه های خاطرات ذهن مرا یکی یکی انباشته اند. با این وجود هنوز منتظر آن لحظه هستم. لحظه ای که ....  

جهان سوم یک اصطلاح نیست بلکه یک واقعیت تلخ هست. این واقعیت را می توان لحظه به لحظه و روز به روز در جامعه حس کرد، درک کرد و مثل یک عفونت چرکی که کم کم وارد بدن میشود تحملش کرد تا اینکه از پا در بیایی. تمام المانها و مولفه های دور و بر داد می زنند که آره داری در یک کشور جهان سومی زندگی می کنی.

از آدم هایی که بدون مطالعه نظر میدن و خودشونو علامه دهر می دونن بدم می یاد. 

اصلا یکی از مشکلات جامعه ما اینه که همه خودشونو لیدر می دونن و حاضر نیستن کسی رو که واقعا زحمت کشیده تا به جایی رسیده به عنوان پیشرو که هیچ، حتی صاحب نظر قبول کنن. 

دقت کردی وقتی با مردم در مورد مشکلات جامعه صحبت می کنی همه خودشونو بری از عیب می دونن و معتقدند که اگه همه مثل اونا بشن مشکلات حل میشه.  

من نمی دونم پس این آدم های زحمت کشی که تو این مملکت واقعا دارن برای شکل گیری و تقویت نهادهای مدنی زحمت می کشن و هزاران سختی رو تحمل می کنن کی باید شناخته بشن و قدرشون دونسته بشه.  

نمی دونم چرا همه گوینده شدن و اصلا نمی خوان بشنون. خیلی سخته که حرف ساده ای  رو که میزنی برعکس برداشت کنن و اصلا به حرفت گوش نکنن بلکه اون چیزی رو که از قبل تو ذهنشون دارن به عنوان حرف تو در نظر بگیرن و چیزیو که تو اصلا قبولش نداری به عنوان حرف تو حساب کنن و بیان درموردت قضاوت کنن و باهات بحث کنن. 

خدایا خسته شدم از اینکه همه گوینده شدن و اصلا نمی خوان که بشنون. 

موج لمپنیسم

جدیدا در کنار هزار و یک معضل و مشکل فکری، فرهنگی، معضل قدیمی دیگری اما به شکل جدیدی و با ظاهری متفاوت از قبل دوباره داره خودنمایی میکنه و اون لمپنیسم فرهنگیه. نمی دونم این روزها چقدر صفحات نقد سینمایی مجلات و روزنامه ها، همینطور صفحات آخر روزنامه ها را می خونین. اما اگه خواننده این صفحات باشید، با چند تا جوجه منتقد آشنا میشین که در کنار ادعای روشنفکری زیاد، تو مقالاتشون زندگی شخصی خودشونو با نقد فیلم و فوتبال و... ترکیب می کنن و یه دری وری هایی به اسم نقد فیلم و ... تحویل ملت میدن. تازه خیلی هم خودشونو با مطالعه و بروز و... می دونن. واژه ها و طرز بیانشون بخصوص در باره هنرمندان قدیمی و با سابقه ای مثل بیضایی و اصلانی و کیارستمی و... هم شبیه لمپن ها و لات های ورزشگاهها موقع هو کردن و توهین به تیم مقابلشون هست. ناگفته نماند که یکی از افتخارات آقایون هم حضور دایمی در استادیوم ها هستش که طبیعتا بجای اینکه باعث فرهنگی تر شدن محیط استادیوم ها بشن برعکس موجب چاله میدونی شدن فضای نقد فیلم و ...  شدن.

خسته شده ام. 

کشورهای عقب مانده، همه چیزشان عقب مانده است، حتی به اصطلاح روشنفکرانشان.  

از نام ها خسته شده ام، تا کی باید به نام هایی دل بست که بسیار است از تاریخ مصرفشان گذشته است.  

نمی دانم تا کی باید خود را با سه چهار دهه قبل مقایسه کنیم و کیف کنیم که چقدر پیشرفت کرده ایم. آری در سی ال قبل چیزی به اسم موبایل نبود الان چهل میلیون موبایل در کشور موجود است. سی سال قبل اینترنت نبود الان در بسیاری از روستاها هم اینترنت داریم. سی سال قبل فیبر نوری نداشتیم الان داریم. سی سال قبل حقوق کارمندان درست نمی دونم ولی حدود 3-5 هزارتومان بود الان شده حدود 300-600 هزار تومان، عجب پیشرفتی!!!!!

وضعیت کنونی

ترکیب جهل، دروغ، خرافه، تعصب و... برابر است با وضعیت کنونی 

حرف-عمل-آدم

دقت کردی در تمام طول تاریخ حرف های خوب زیادی زده شده و به نوعی همشون هم تکرار شدند، ولی به نسبت عمل خوب کمتری انجام شده و باز هم به نسبت آدم های خوب خیلی کمتری در این دنیا در تمام طول تاریخ زندگی کرده اند.

از نظر من فرهنگ و شرایط اجتماعی یک کشور را از روی فیلم های اندک فیلمسازان متفاوت اون کشور بهتر میشه شناخت تا فیلم های زیاد فیلمسازان متداول اون کشور

نمیدونم چرا بعضی مواقع دلم می خواد به صورت مقطعی تو شرایط کشورهای کمونیستی اروپا شرقی دهه ۱۹۷۰-۸۰ زندگی کنم.  

شرایط جالبی بوده. از یک طرف سیستم رو به زوال بوده. از طرفی تو اون محیط یکنواخت و اجتماع سرد و بی روح، آدم دنبال عشق و زندگی کردن باشه، خیلی مزه میده. تضاد بین فضای سرد و کسل خیابان ها، مجتمع های مسکونی و.... در کنار طبیعت زیبا، یک ذهن جستجوگر و فعال خیلی قشنگه. 

مخصوصا اینکه در محیط های دارای محدودیت های زیاد، خلاقیت آدم ها بروز می کنه. تازه معنای طبیعت، تنوع، عشق، محبت و .... خیلی بیشتر پررنگ میشه. 

مساله

بعضی مساله ها یک راه حل دارن. اگه بلدش باشی حلش می کنی اگه نه، هر چی هم روش وقت بذاری حل نمیشن. 

بعضی مساله ها سادن. به سرعت قابل حلند. 

بعضی مساله ها هم چند راه حل دارند و هم سختند. شاید هم نتونی به جواب نهایی برسی ولی همین که یکی از راه حل ها را پیدا کردی و ادامش دادی و تا یه جاهایی هم رسیدی، خودش لذت بخشه. 

خلاقیت آدم هم معمولا در این مسائل بروز میکنه که گاهی آدم ساده ترین راه حل را برای سخت ترین مساله پیدا میکنه. 

  

تئاتر زندگی

تو زندگی بعضی ها دوست دارند که تماشاچی باشند، عده ای دوست دارند که بازیگر باشند و عده کمتری کارگردان. حتی بعضی مواقع طرف هم کارگردان هستش و هم بازیگر.  

من بیشتر کارگردانی را دوست دارم، حالا نمی دونم چقدر در واقعیت تونستم اونطوری که می خوام باشم، نمی دونم که نه ولی دقیق نمی دونم شاید در آینده بهتر بتونم به این سوال جواب بدم. 

مگس

قضیه خیلی از ما آدم ها همون قضیه مگس مولویه. فکر می کنیم برای خودمون خیلی آدم بزرگی هستیم، ما نباشیم کار دنیا لنگه و... 

به عبارتی مثل اون مگسه تو فضولات و کثافت های فکری و مادی پیرامون خودمون دست و پا میزنیم و فکر می کنیم عجب کارمون درسته. گنداب را با اقیانوس عوضی گرفته و به اون دلخوشیم. 

خیام هم خوب شعری در این زمینه داره: 

یک قطره آب بود و با دریا شد                                         یک ذره خاک با زمین یکجا شد

آمد شدن تو اندرین دنیا چیست                                     آمد مگسی پدید و ناپیدا شد 

 

زندگی برای خیلی از ماها یه نمایشگاه شده که همش دلمون می خواد به هر نوعی خودمونو توش عرضه کنیم. غافل از اینکه ای کاش حداقل هنر نمایش را  بلد بودیم نه اینکه تو همون کثافات و به طرز فاحش و زننده ای بخواهیم تئاتر بازی کنیم. 

چکنویس

بعضی لحظات زندگی برای آدم حالت دفتر چکنویس را دارند. همانطور که برای تمرین یه چیزی، تکلیفی ... دفتر را سیاه و پر می کنی، اون لحظات را هم همین طوری سپری می کنی. حالا اگر بتونی در طی سپری شدن اون لحظات تمرینی کرده باشی یا تجربه ای آموخته باشی، خودش به اندازه خودش ارزشمنده ولی گاهی پیش میاد میبینی مدت خیلی زیادی از زندگیتو همین طوری گذروندی. حالا بازهم اگه از این موضوع درس بگیری و خودتو تغییر بدی بازم خوبه. 

نمی دونم چرا بعضی ها با وجود اینکه می فهمند که در حالت چک نویس زندگی می کنند حرکتی در جهت تغییر خودشون انجام نمی دن؟

 

هدف

از نظر من هدف بدون اراده و حرکت در زندگی، هدف نیست، توهم است.  

خیلی ها فکر می کنند که در زندگی هدف دارند، ولی بواقع اون خیال یا توهمی بیشتر نیست. 

اصلا به نوع هدف کاری ندارم ولی اون چیزی که مهمه حرکت در راستای اون هدفه. 

کاهش وابستگی ها و تمایلات و ایستادگی در راه رسیدن به هدف است که رسیدن به اون را ممکن می کنه.

از نظر من کسی که به خودش متعهد باشه در واقع شخص هدفمندیه. 

به قولی: 

دو صد گفته چون نیم کردار نیست. 

مثلث ایرانی

امروزه با گسترش ارتباطات و بالطبع کوچک شدن جهان، دیگر مثل سابق قومیت و ملیت معنا ندارد و بیشتر فردیت و شخصیت انسانها اهمیت می یابد ولی به هر حال هنوز یک سری ویژگی های قومی و ملی هست که شخصیت افراد هم از آنها تاثر می پذیرد. به عبارتی فرد بر اجتماع اطراف خود تاثیر گذاشته و همچنین تاثیر می پذیرد. بر این اساس هر قوم یا ملتی یک سری ویژگی های شخصیتی مخصوص به خود دارد که ریشه هایی تاریخی، جغرافیایی و اقتصادی دارد. این خصوصیات هم طبعا بر سرنوشت آن افراد تاثیرگذار است و مسلما جایگاه هر ملت هم تا حدودی ناشی از این ویژگی ها می باشد. ما ایرانی ها هم بر این مبنا دارای یک سری ویژگی ها و خصوصیات خوب و بد هستیم که در وضعیت فعلی ما نقش دارند. از جمله ویژگی های بدی که متاسفانه در حال عمومیت یافتن است می توان به سه ضلع دروغگویی، تنبلی و دزدی اشاره کرد. البته قطعا ایرانی ها ویژگی های نیکو و خوبی هم دارند که در این متن منظور من نیستند.  

 دروغگویی: درصد قابل توجهی از ما ایرانی ها به هر دلیلی دروغ می گوییم. 

تنبلی: بازده کار در کشور ما بسیار پایین است و اصولا بیشتر ایرانی ها کار خود را جدی نمی گیرند و به اصطلاح دودر می کنند. تازه به این کار خود می بالند.

دزدی:درصد زیادی از مردم در هر جایگاهی که هستند از آن مقام سواستفاده مادی یا حداقل پارتی بازی می کنند.  

پ.ن.1. باز هم تاکید می کنم برخی از ما ایرانی ها این ویژگی ها را داریم و هنوز آدم خوب پیدا می شود. 

پ.ن.2. من چندان به دسته بندی های ملیتی و قومیتی معتقد نیستم بلکه بیشتر به فردیت آدم ها اعتقاد دارم