خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

رسالت

نمی دانم چرا بیشتر آدم هایی که یک ذره مطالعه کردند، تاکید می کنم یک ذره، برای خودشان رسالت قائلند. اصلا کاری به نوع و خط فکری آنها هم ندارم. چون معمولا در هر دارودسته ای پیدا می شوند. نکته اینجاست که همیشه افراد شیاد و زیرک هم از همین انواع رسالتهای این جور آدم ها سواستفاده می کنند و قومی را به تباهی می کشند.  

رسالت آدم های بی مطالعه و بدون خرد هم مشخص است: 

خوردن، خوابیدن، چریدن و تلف کردن منابع طبیعی و انرژی!!!!

حماقت

احمق ترین آدم ها کسانی هستند که معتقدند در طی زندگیشون هیچ تغییری نکردند و به این امر هم افتخار می کنند. 

اصلا انسان برای تغییر بوجود آمده. انسان نه تنها می تونه خودش تغییر کنه بلکه می تونه اطرافش را هم تغییر بده، این یکی از مهمترین رسالت هر آدمیه.  

حالا فکر کن ببین جمله حرف مرد یکیه چقدر احمقانه است که متاسفانه خیلی ها بهش افتخار می کنند. این تهی مغزان نمی فهمند که هر آن ممکنه تغییرات فکری عمده ای در جهت تکامل آدمی در ذهنش پیش بیاد که دیگر این جمله را بی معنا می کند. 

زندگی...

بهترین حالت در زندگی اینه که آدم بتونه داستان زندگیشو خودش بنویسه. ولی خوب، نویسنده خوبی بودن خودش یک هنره، باید ادبیات، فلسفه، ریاضیات، منطق، جامعه شناسی و خیلی چیزهای دیگه رو و از همه مهمتر اصل زندگی کردن را بدونی تا بتونی نویسنده خوبی بشی. تازه بعدش معلوم نیست کسی از داستان زندگیت خوشش بیاد، چون معمولا در هر دوره ای تعداد عوام خیلی بیشتر از خواص است. با این حال اونچه مهمه اینه که سالها بعد از مرگت، داستان زندگیت بتونه حداقل یک نفر، تاکید میکنم حداقل یک نفر را به زندگی امیدوار کنه، این خیلی مهمه.  

 

پ.ن. منظور از عوام و خواص اصلا معنای مصطلحش نیست، بلکه منظور کسانی هستند که تو رو درک می کنند یا نه که البته فکر کنم همیشه تعداد اندکی هستند که آدم را می تونند درک کنند.

زندگی...

گاهی دوست دارم برم تو قصه ها زندگی کنم. مثلا یکی از شخصیتهای رمانهای داستایوسکی بشم. مخصوصا اینکه اون داستان را خونده باشم. تکلیفت با خودت معلومه. نویسنده تکلیف خودش و خودت را با خودت و دیگر شخصیت های پیرامونت مشخص کرده. دیگه راحتی.  

فکر کنم زندگی تو قصه ها بیشترش بهتر و شیرینتر از زندگی واقعیه. تازه بعضی شخصیتهای داستانی هستند که قرنهای متمادی به نوعی زنده هستند و انسانهای زیادی با آنها زندگی می کنند ولی بیشتر ما آدمها با مرگمون بعد از چند سالی از یادها میریم.  

حالا من نمی دونم تو زندگی واقعیمون، نویسنده داستانمون واقعا خودمون هستیم، جبر طبیعی حاکم بر زندگیمون هست یا خدا. فقط اینو می دونم که هر کی نویسنده باشه این خودمون هستیم که گاهی صفحه داستانمون را خط خطی می کنیم.

ظلم

دقت کردی در هر دوره ای همیشه یک عده ظالم وجود داره و یک عده مظلوم. گاهی هم بر اثر اتفاقی جای این دو گروه عوض میشه. اما اون چیزی که در این بین ثابت می مونه خود ظلم هستش.

خاطره (۲)

خاطرات فردی، گروهی یا ملی یکی از بزرگترین موانع در برابر بی هویتی یا تغییر هویت انسانهاست. دیکتاتورها همیشه در پی زدودن خاطرات شخصی، گروهی و ملی انسانها و جایگزینی یا تحریف آنها مطابق میل خود هستند. در این صورت است که خاطرات، علایق و سلیقه های انسان، همان میل و اراده دیکتاتور شده و او قادر است هر دروغی را براحتی در ذهن ها فرو کند. در این حال جامعه دچار بی هویتی، سرگردانی و اضمحلال شده و هر یاوه ای رنگ حقیقت به خود می گیرد. اینچنین است که از اسطوره ها، متفکران و قهرمانان ملی و قومی که در خاطرات ملت خود جای دارند هویت زدایی شده و اینان کم کم به شکل و شمایل دیکتاتور حاکم در می آیند و چنین است آغاز فروپاشی یک قوم یا ملت. 

خاطره (۱)

بعضی خاطره ها کاملا خصوصی هستند. شخصی شخصی. ممکنه تا ابد در دل و ذهن دارنده اش بماند و هرگز برای کسی بازگو نشود. این خاطرات قسمتی از هویت و فردیت آن آدم را می سازند و به اصطلاح یک استقلال شخصیتی برای آن فرد ایجاد می کنند. 

بعضی خاطرات بین تعداد محدودی آدم مشترک هستند. هر چقدر تعداد این خاطره ها در بین آن جمع بیشتر شود رابطه آنها مستحکمتر می شود و آن گروه دارای هویت گروهی و جمعی مشترکی می شوند. 

تعدادی از خاطره ها در روح و ذهن یک ملت جای دارند. این خاطرات هویت ملی یا جمعی آن قوم یا ملت را می سازند و به نوعی میزان آنها بیانگر تداوم روح جمعی آن ملت و تاریخ ملی انها می باشد.  

امید (۲)

ایوان کلیما: 

امید توانایی انسان در متصور شدن خودش در شرایطی متفاوت با وضعیت موجود اوست.

عقل

عقل مهمترین ابزار آدمی است که آفرینش در اختیار وی قرار داده است. با عقل می توان بر تاریکیهای زندگی بشر فائق آمد و حقیقت زندگی را از میان ابتذال، جعل و دروغ بازیافت. خرد، فلسفه بودن آدمی است و انسان بی خرد، حیوانی بیش نیست. 

وارث

تا به حال فکر کردی یک انسان تا چه میزان وارث و حامل اشتباهات پیشینیان خود می باشد.

عدالت (1)

بعضی وقتها معنای عدالت را اصلا نمی فهمم. اصلا. 

اینو می دونم که تا وقتی انسان و غرایز طبیعی و غیر طبیعی اون وجود داره، عدالت هیچ معنایی نمی تواند داشته باشد.

زندگی ...

زندگی با ارزش ترین هدیه ای است که به هر انسانی داده شده است.  

ما انسانها متخصص به لجن کشیدن و حرام کردن آن هستیم. بدون هیچ تاملی. 

خستگی (2)

زیاد تفریح می کنم، بیشتر مواقع با دوستام هستم ولی همش برام حالت مسکن دارند و ارضا نمی شم. خسته شدم. از این اهداف دور و درازی که برای خودم مشخص کردم. نمی دونم آخرش که چی؟ 

چرا باید یکسری از نیازهای روزمره و برای خیلی ها عادی را از زندگیم دور کنم تا به اهدافم برسم. مگه اینها جزیی از زندگی آدم نیستند. 

همش وقت کم میارم. دوران خاصی را می گذرونم. خسته شدم. 

دلم می خواد یه مدت تنهای تنها برم یه جای خیلی خیلی دور، در طبیعت بکر بکر، بدور از این درگیری های ذهنیم کتابهای فلسفی و رمان بخونم. بتونم هر وقت خسته می شم با یکی از جنس مخالف که خیلی خیلی دوستش داشته باشم، بریم جزوی از همون طبیعته بشیم و خلاصه زندگی کنیم. درست مثل یک پرنده که هر جایی خواست می تونه پرواز کنه بره. تازه اون از اون بالا همه چی را با دید باز و وسیعی می بینه و از کثافتها و آلودگی های روابط این پایین بدوره، می تونه همش قشنگیها را ببینه.  

 از شبیه سازی، مدلسازی، حل معادله، تحلیل دینامیکی، کنفرانس و ژورنال خسته شدم. که چی؟ 

مگه این کارایی که تا الان کردم کجا رو گرفته که از این به بعد بخواد بگیره؟ 

مگه به کجا رسیدم که بخوام ادامش بدم؟ 

از این همه استرس، درگیری، ترافیک دم غروب، گرفتاریهای ذهنی و کاری خودم، اطرافیان و دوستام خسته شدم. 

آخرش مگه چی می خواد بشه. بهترین دوران سنی عمرم در حال سپری شدن هستند. نمی خوام براحتی از دستشون بدم. نمی خوام.

  

باید و نباید

بایدها و نبایدها در زندگی بسیارند. 

توجه زیاد بدانها، زندگی را تک بعدی و یکنواخت می کند و کم توجهی، لاابالی و باری به هر جهت.

فراموشی (۱)

فراموشی رنج بودن، به معنای درد نکشیدن نیست، بلکه گاهی به معنای نفهمیدن است و نشانه نادانی و گاه به معنای فهمیدن و نشانه تسلیم.  

هستی

از نظرگاه است ای مغز وجود                                         اختلاف گبر و ترسا و جهود 

هستی بی کران است. بدون آغاز و پایان. 

 این دیدگاه و ادراک آدمی است که به زندگی و هستی حد و مرز می دهد. 

گاه این عرصه آنقدر تنگ می شود که آدمی را در هم می فشرد و گاهی چنان فراخ به بلندای آسمان و ژرفای اقیانوس. 

گاهی دنیا به اندازه شخصیت آدمی کوچک می شود و گاه شخصیت انسان به بزرگی دنیا. 

گاه دنیا میزان سنجش آدمی است و گاهی دیگر  آدمی میزان سنجش هستی. 

 

تاریخ (2)

  تاریخ تحلیل گذشته برای رسیدن به آینده در زمان حال است.

بودن

 بودن واژه ایست به وسعت گیتی.  

براستی حاصل این همه آمدن شدن چیست؟  

تکامل؟ 

نمی دانم.  

تکامل چه؟ 

نمی دانم. 

ندانسته های من در حدی است که گاه به انکار خودم می انجامد و دانسته هایم نیز. 

خود چیست؟ 

خود رونده ای است در جاده زمان. پیوستگی این گذر به حدی است که ناگاه خود را در مکانی می یابی بدون هیچ تصوری از زمان. 

فراموشی، انکار یا تجاهل؟ 

راه حل کدام است؟ 

... 

زندگی فازی

بعضی ها در زندگی خیلی صفر و یکی فکر می کنند. در تصمیم گیریها یا قضاوتشان دو عدد وجود دارد: صفر و یک. 

هر چقدر هم تلاش کنی برای متقاعد کردنشان که همه چیز در زندگی صفر و یا یک نیست، ناتوانی. 

بعضی های دیگر دیدی فازی نسبت به دنیای پیرامون خود دارند. همیشه اعدادی بین صفر و یک در قضاوتهایشان وجود دارد و اصلا بر اساس همین اعداد زندگی می کنند.  

دید فازی نسبت به crisp  خیلی خیلی شیرینتره. در این دیدگاه همه یا فقط سفید یا فقط سیاه نیستند، انسان ها حق اشتباه کردن هم دارند و... 

حالا فکر کن این دیدگاه crisp در روابط احساسی و عاشقانه وارد بشه. قطعا همه چیز را به هم می زنه. اون محبت و احساس خوشایند بین آدم ها تبدیل میشه به یک چیز مضحک و غریب. تعریف این جور آدم ها از عشق و محبت هم خیلی مسخره است. یا اصلا چیزی مثل عشق و محبت بین آدم ها را قبول ندارند و یا انتظار دیگری از عشق و محبت دارند و در اصل به دنبال مساله دیگری هستند. بیشتر مواقع اسم خودشان را هم می گذارند منطقی.  

بر عکس دیدگاه فازی باعث دوام بیشتر روابط انسانی و محبت آمیز بین آدم ها میشه. در این دیدگاه آدم ها این حق را دارند که در شرایط مختلف تصمیم های مختلفی بگیرند و هر دوستی و محبتی و هر گونه رابطه ای در جای خودش و به اندازه خودش ارزشمند می شود.   

توقف

فرض کن بعد از مدتها یک همکلاسی، همسایه و یا آشنای قدیمی را می بینی، بعد از اینکه با هم صحبتی می کنید، پارکی، رستورانی، خانه ای جایی می روید و خلاصه یک مدتی را با هم هستید، از هم جدا می شوید و به احتمال زیاد شماره ای، آدرسی چیزی هم از هم می گیرید. 

بعد از اینکه تنها شدی یک مروری به خاطراتت از گذشته تا به حال با این آدم می اندازی. 

حالا فکر کن به این نتیجه می رسی که مثلا در این چهار، پنج سال که هم را ندیده بودید، طرف اصلا رشد فکری نداشته، یک جورایی در همان دوران قبل متوقف مانده. احساس بدی به آدم دست می ده. یه جور حال تهوع و یا چندش.    

دقت کردی نگفتم یک دوست، چرا که اولا آدم از دوستش حتما اگر شده دورادور هم خبر داره و ثانیا سعی می کنه که با آدم های متوقف دوستی نکنه، حالا رابطه داشته باشه اشکال نداره  ولی دوستی و نزدیکی معیارهای خاص خودشو داره.